توی یکی از سکانس های فیلمگرگومیش
ادوارد به بلا میگه منبدترین درنده ی دنیام
وهمهچیزمن توروجذب میکنه،از صدامگرفته تا بوی تنم،
چونتوشکاری و من شکارچی.
میگهمنخیلیا روکشتموممکنه تورو همبکشم
وتنها جواب بلا بهش اینه کهمهمنیست ، من اهمیت نمیدم!
عشقهمیشه همینبوده،
اینکه با چشم باز وپای خودت بری توی دام کسی
که میدونی میتونه نابودت کنه و باور داشته باشی
که هرگز اینکارونمیکنه و با تماموجود جذب چشمای بی رحم
اونی بشی که برای دیگران شاید چندان هم آدم خوبی نباشه
ولی برای تو انگار تمامخوبیهای دنیا خلاصه شده باشه
توی وجود همون یه نفر و مؤمن باشی
به اینکه هرگز با تو بد نمیشه و بد نمیکنه
و غیر از اون هیچچیز دیگه برات مهم نباشه و اهمیت ندی.
زندگی اما گاهی اوقات تراژدیکتر از هر فیلم و قصه ایه،
تو زندگی واقعی آدما بهخوش شانسی بلا و به شیدایی ادوارد نیستن
توی حقیقت عشق بی رحم تر از این حرفاست
گاهی وقتا کاری به باور،ایمان و اعتقادی که بهش داری نداره
عشق توی دنیای ما گاهی فقط یه رهگذریه که یهشب بی خبر از راه میرسه و میسوزونه و غارت میکنه ومیکشه
ومیره سراغ دهکده بعدی.
به همینسادگی
درباره این سایت